-
من فقط عاشق اینم
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 15:46
من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمی تونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه تا ببنیم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام کار و بار زندگیمو بزارم برای فردام من فقط عاشق اینم وقتی از...
-
تقدیم به بهترینم
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 15:44
واسه من مثل یه خوابه دیدن تو لحظه ها پرشده از دوست داشتن تو میشه با تو عاشق همیشه باشم با تو هم قصه این ثانیه ها شم بی تو این ترانه ها چه بی قراره بودن و نبودنم فرقی نداره زندگی وُ با تو وُ عشق تو میخوام تو نباشی بی تو من همیشه تنهام میخوام تا ته دنیا با تو باشم دوست دارم تو خواب و رویا با تو باشم توی این شبهای خالی...
-
یه داستان خنده دار
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 15:27
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند. این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر...
-
یه داستان کوچیک
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 15:19
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه -مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد...
-
دوست
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 19:27
این بار که از زیر داربست انگور و ماه برمی گردی دستمالی بیاور هیچ می دانستی مهربانی ام دارد خاک می خورد؟ یا هیچ می دانستی دوستت که دارم زیباتری؟
-
دختر ۵ ساله
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 18:29
پدر دخترک ۵ساله اش را تشر زده بود که چرا کاغذ کادوی خیلی گران قیمتش را خراب کرده مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش میکرد اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون ان نیافت با عصبانیت گفت هنوز نمیدانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد که...
-
خداحافظ
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 18:10
اگه می دونستی قطره بارون وقت دور شدن از ابرا چه حسی داره... اگه می دونستی یه بندر وقت رفتن کشتی ها چه تنها می شه... اگه می دونستی درخت کاج وقت پر کشیدن پرنده ها چه غمگین می شه... اگه می دونستی رفتنت چه آتیشی به جونم کشید اونوقت انقدر راحت بهم نمی گفتی: خداحافظ...
-
فال نیک
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 18:01
فال نیک گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیریم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
-
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره ...
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 17:59
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره ... با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی دیده بودمت هزار بار تو یه رؤیای قدیمی به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی اصفهانی
-
خدا
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 19:08
به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم, آسمون واسه من ابراش مال تو, دریا مال من موجش مال تو, ماه مال من خو رشید مال تو ... » خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو>>
-
بابا، خالی می بندی؟
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 19:02
بچه که بودم برف تا زانو می بارید. پدر برایم تعریف می کرد که زمان او برف تا زیر گلویشان می باریده طوری مجبور می شدند از زیر آن تونل بزنند. می گفتم: "بابا، خالی می بندی". این روزها نم برفکی که می زند و قطع می شود پسرم ذوق می کند. برایش تعریف می کنم زمان ما برف تا زانو می بارید. می گوید:"بابا، خالی می...
-
قسمت ما
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 13:39
قسمت ما اینه بریم ،از هم دیگه جدا بشیم تو شهر عشق و عاشقی راهی ناکجا بشیم قسمت ما اینه عزیز تو بازیای روزگار از مشکلا دم نزنیم،بسوزیم و تباه بشیم تو روزگار که عاقشی جرم قشنگی عزیز غم را به دوش بکشیم، تنها مثل خدا بشیم قسمت ما اینه عزیز از بدی ها دم نزنیم تا که یه روز با عاشقا فریاد بی صدا بشیم باید که شادی بکنیم ،گلای...
-
بیقرار
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 13:37
یک پسر شکسته دل به قلب خود عشقا نوشت اما عشق به اون وفا نکرد اونا از غم رها نکرد شکست خورد تو عاشقی پرپر شد چون شقایقی تنها میشد توی شبا اشک میریخت تو غصه ها که ای خدا ،که ای خدا،چراکه رفت و شد جدا اما نمیدونست که اون عشقا دیگه دروغ شده این روزا توی عاشقی سر ادما شلوغ شده اما بازم عشق را روح میدید برای کشت نوح میدید...
-
روزگار به من آموخت با زندگی قهر نکنیم / چون دنیا منت کش کسی نیست
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 09:44
روزگار به من آموخت با زندگی قهر نکنیم / چون دنیا منت کش کسی نیست...... آن گاه که ... ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه ی آرزوهایت حس می کنی! به خاطر بیاور که... زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است!!! نکند موسم سفر باشد / ساربان خفته بی خبر باشد بوی باران تازه می آید / نکند اشک چشم تر باشد
-
تنهایی
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 09:39
امروز هم احساس تنهایی می کنم . تنهای تنها در سرزمین نا آشنایان حقایقی که از آن گریزانم . در این میان به دنبال کسی می گردم تا حرف دلم را برایش بازگو کنم . اما وقتی که از همه چیز و همه کس و همه چیز نا امید می شوم به خلوت ترین مکان پناه می برم و به دور از چشم دیگران اشک می ریزم . اشکهایی که بیان کننده ی دردهای درونی ام...
-
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 18:49
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم. نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه. می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 18:46
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟ گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟ گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟ گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟ گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
-
عشق ابدی
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 14:48
پیرمرد صبح زود از خانه بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود. در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان ماشینی به او زد. به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران از او خواستند که آماده شود تا از استخوان هایش عکسبرداری شود. پیرمرد به فکر فرو رفت و یکباره از جا بلند شد...
-
از من بگذر
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 14:43
دختر زیبایی بود. پشت پنجره بود. او هم نگاه پسر میکرد. نگاهش که ادامه داشت پسر جرأت کرد. اشاره کرد که دختر بیرون بیاید. دختر لبخند زد بعدا پسر فهمید چه لبخند تلخی است. نگاه هم میکردند. پسر این پا و آن پا کرد. سه بار تا سر کوچه رفت و برگشت. باز با دست اشاره کرد که دختر بیرون بیاید. صورت دختر گرد و معصومانه بودکاغذ مچاله...
-
غم
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:31
غم – امشب از هر چه غم است ،خبری خواهد شد شب خون شعر من امشب خطری خواهد شد در کوره راه غبار آلوده ام بنشینم ، شایـــــد گم کرده راهی را از ان گذری خواهد شد در خیالم همه فکرم سفری بود که بودی باشی اگر سوای خیال من هم سفری خواهد شد گناه من مگر چه بود که مجال بخششش نیست از گناه کبـــــیره با توبه ای حذری خواهد شد گاه رفتن...
-
سکوت
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:30
سکوت*** چه تلخ است روز ابری را که بغضی باشد و باران نیاید لبت واکن بزن حرفی سکوتت را هراسانم نگاهت بسته ای بر من درش واکن پر از حس غریب و تلخ زندانم نمی دانم ، شبی شاید خراشیدست گوشت را صدایی نگاهی یا دلت آزرده یک روز و هر چه بود هر چه شد به دیروز فراموشش کن و و امروز: لبت وا کن بگو حرفی بگو حرفی که گمراه فرار یورش...
-
من ، تو ، گل
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:28
من ، تو ، گل آغاز حرفهامان سلامت را گلی کندم به دست واژه هایت به دست حرفهای تو سپردم که در بین حرفهامان از آب خنده هایت شاد می نوشید در بین حرفهامان شاد می خندید ماندنی ها بودند وشعری ماندگار تر از همیشه غزلی هم بود لحظه ها ی حضور پر از تیک تاک تند ساعت شده بود و گل در گذر ثانیه ها رنگ میباخت حریف وقت نشد دم به دم او...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:06
امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند… تا بدانی که بی تو چه میکشم کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو رودی از اشک به راه انداخته ام…. و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من به تو این پیغام را می رساند که: امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته در حال فرو ریختن است
-
باهوشترین فرد دنیا
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:04
باهوشترین فرد دنیا از آنجا که ضریب هوشی انسان های معمولی بین ۸۵ تا ۱۱۵ است، فردی که ضریب هوشی ۲۵۰ داشته باشد، قطعا نابغه محسوب می شود. به گزارش برنا، ویلیام جیم سایدیس، باهوش ترین فرد تاریخ بود که توانست در یک سالگی بنویسد، در ۵ سالگی به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند و در ۱۱ سالگی استاد دانشگاه هاروارد شد. سایدیس در سال...
-
سفره خالی
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:02
سفره خالی یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد می زد : کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا...
-
ابراز عشق
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 13:01
ابراز عشق یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 12:59
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا … دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقههاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 12:57
چیزی برای نگرانی وجود نداره فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی. اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری. اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 09:48
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم