داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

تنهایی

امروز هم احساس تنهایی می کنم .

تنهای تنها در سرزمین نا آشنایان حقایقی که از آن گریزانم.

در این میان به دنبال کسی می گردم تا حرف دلم را برایش بازگو کنم .

اما وقتی که از همه چیز و همه کس و همه چیز نا امید می شوم

 به خلوت ترین مکان پناه می برم و به دور از چشم دیگران اشک می ریزم .

اشکهایی که بیان کننده ی دردهای درونی ام هستند .

پس از خداوند طلب مساعدت می کنم

پروردگاری که همه جا حضور دارد و ما او را نمی بینیم

و به این ترتیب با یاد او دلم آرام می گیرد.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
الناز شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ

میدونی مترسک به کبوتر چی گفت ؟
گفت : هر قدر میخوای نوکم بزن ولی تنهام نذار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد