داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

سکوت

سکوت***


چه تلخ است روز ابری را
که بغضی باشد و باران نیاید
لبت واکن
بزن حرفی
سکوتت را هراسانم
نگاهت بسته ای بر من
درش واکن
پر از حس غریب و تلخ زندانم
نمی دانم ، شبی شاید خراشیدست گوشت را صدایی
نگاهی یا دلت آزرده یک روز
و هر چه بود هر چه شد به دیروز
فراموشش کن و و امروز:
لبت وا کن بگو حرفی
بگو حرفی که گمراه فرار یورش موج سکوتت
میان ل...حظه های تلخ خاموشیت
میان آن نگاه مات و مبهوتت
گرفتار آمدست انگار
سکوتت:
جان سوز
جان گداز
جان کاه
بزن حرفی اگر چه داد و بیداد
بزن حرفی اگر چه بد و بیراه
چه تلخ است روز ابری را
که بغضی باشد و
باران نیاید ...

نظرات 1 + ارسال نظر
n.m شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ

اقا مرتضی وبلاگ قشنگی داری بهت تبریک می گم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد