داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

کاغذ مچاله

دختر زیبایی بود پشت پنجره بود.او هم نگاه پسر میکرد.نگاهش که ادامه داشت پسر جرأت کرد.اشاره کرد دختر بیرون بیاید.دختر لبخند زد!بعد پسر فهمید چه لبخند تلخی است.نگاه هم میکردند.پسر این پا و آن پا میکرد.سه بار تا سر کوچه رفت و برگشت.باز با دست اشاره کرد که دختر بیرون بیاید.صورت دختر گرد و معصوم بود.کاغذ مچاله شده ای را از پنجره بیرون انداخت.رویش نوشته شده بود از من بگذر...چون نمیتوانم

«من فلج هستم»

نظرات 1 + ارسال نظر
اذر چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ب.ظ http://dolphindaneyai.blogfa.com

سلام دوست خوبم وبلاگت زیباست سر بزن به من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد