داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

برام مهم نیست اون کیه

برام مهم نیست اون کیه            که اومده تو زندگیم 

اون که تورو ازم گرفت                 با اون همه خوب و بدی 

برام مهم نیست جای من           دست کی تویه دستته 

رفتی ولی اینو بدون                  دلم هنوز بیادته 

میخوای فراموشم کنی              ولی هنوز عاشقتم 

برو ولی یادت باشه                   آهمیشه چشم به راهتم 

خواستی سراغتم نیام             آخه چرا واسه ی چی 

مگه گناه من چی بود               که منو تازه می کشی 

تقدیم به sa saaa

من فقط عاشق اینم

من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم             الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمی تونم
من فقط
عاشق اینم بگی از همه بیزاری            دو سه روز پیدام نشه تا ببنیم چه حالی داری
من فقط
عاشق اینم عمری از خدا بگیرم             اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
من فقط
عاشق اینم روزایی که با تو تنهام             کار و بار زندگیمو بزارم برای فردام
من فقط
عاشق اینم وقتی از همه کلافم             بشینم یه گوشه‌ی دنج موهای تو رو ببافمعاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم            حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم
...

تقدیم به بهترینم

واسه من مثل یه خوابه دیدن تو               لحظه ها پرشده از دوست داشتن تو
میشه با تو عاشق همیشه باشم
                 با تو هم قصه این ثانیه ها شم
بی تو این ترانه ها چه بی قراره
                 بودن و نبودنم فرقی نداره
زندگی وُ با تو وُ عشق تو میخوام
                 تو نباشی بی تو من همیشه تنهام
میخوام تا ته دنیا با تو باشم
                 دوست دارم تو خواب و رویا با تو باشم
توی این شبهای خالی از ستاره
                 کاش می شد تو آسمونها با تو باشم
خط بکش روی تمام بی کسی هام
                 بی تو از این لحظه ها چیزی نمی خوام
من به جز نگاه تو چیزی ندارم
                  بی تو از تمام دنیا در فرارم
این شعرو تقدیم میکنم به بهترین دوستم رضا 

و m.s

یه داستان خنده دار

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند. این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.
کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم گرفتند تا در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده ودو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و دو شاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد

یه داستان کوچیک

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید:


- غمگینی؟

- نه

-مطمئنی؟

- نه.

- چرا گریه می کنی؟

- دوستام منو دوست ندارن.

- چرا؟

- چون قشنگ نیستم

- قبلا اینو به تو گفتن؟

- نه.

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.

- راست می گی؟

- از ته قلبم آره 

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد. چند دقیقه بعد پیرمرد اشک های شوقش رو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت.

دوست

این بار که از زیر داربست انگور و ماه

برمی گردی

دستمالی بیاور

هیچ می دانستی

مهربانی ام دارد خاک می خورد؟

یا هیچ می دانستی

دوستت که دارم

زیباتری؟

خداحافظ

اگه می دونستی قطره بارون وقت دور شدن

از ابرا چه حسی داره...

اگه می دونستی یه بندر وقت رفتن

کشتی ها چه تنها می شه...

اگه می دونستی درخت کاج وقت پر کشیدن

پرنده ها چه غمگین می شه...

اگه می دونستی رفتنت چه آتیشی به جونم کشید

اونوقت انقدر راحت بهم نمی گفتی:

خداحافظ...

فال نیک

فال نیک 

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

 

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

 

گیرم به فال نیک بگیریم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

 

تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟

 

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

 

از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره ...

 از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره ...

با زمین خیلی غریبم

با هوای تو صمیمی

دیده بودمت هزار بار

تو یه رؤیای قدیمی

 

به نگاه چشم گریون

یه فرشته رو زمینی

چشامو به روت می بندم

 تا که اشکامو نبینی  

اصفهانی

خدا

به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم,

 آسمون واسه من ابراش مال تو,

 دریا مال من موجش مال تو,

 ماه مال من خورشید مال تو ... »

خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...

من هم مال تو>>

بابا، خالی می بندی؟

بچه که بودم برف تا زانو می بارید. پدر برایم تعریف می کرد که زمان او برف تا زیر گلویشان می باریده طوری مجبور می شدند از زیر آن تونل بزنند. می گفتم: "بابا، خالی می بندی". این روزها نم برفکی که می زند و قطع می شود پسرم ذوق می کند. برایش تعریف می کنم زمان ما برف تا زانو می بارید. می گوید:"بابا، خالی می بندی". احتمالا پسرم به پسرش خواهد گفت:"زمان ما یک چیز سرد و سپیدی از آسمان به زمین می ریخت" و پسرش خواهد گفت: "بابا، خالی می بندی.

قسمت ما

قسمت ما اینه بریم ،از هم دیگه جدا بشیم

تو شهر عشق و عاشقی راهی ناکجا بشیم

قسمت ما اینه عزیز تو بازیای روزگار

از مشکلا دم نزنیم،بسوزیم و تباه بشیم

تو روزگار که عاقشی جرم قشنگی عزیز

غم را به دوش بکشیم، تنها مثل خدا بشیم

قسمت ما اینه عزیز از بدی ها دم نزنیم

تا که یه روز با عاشقا فریاد بی صدا بشیم

باید که شادی بکنیم ،گلای عشق را بچینیم

حتی اگه تو راهمون بمیریم و فدا بشیم

بیقرار

یک پسر شکسته دل به قلب خود عشقا نوشت

اما عشق به اون وفا نکرد اونا از غم رها نکرد

شکست خورد تو عاشقی پرپر شد چون شقایقی

تنها میشد توی شبا اشک میریخت تو غصه ها

که ای خدا ،که ای خدا،چراکه رفت و شد جدا

اما نمیدونست که اون عشقا دیگه دروغ شده

این روزا توی عاشقی سر ادما شلوغ شده

اما بازم عشق را روح میدید برای کشت نوح میدید

نگاه به قلب او نکرد برای یک بار روزگار

واسه دوباره دیدن ش تمام عمر موند بیقرار

حتی وقتی که جون می داد اسم اونا صدا میکرد

واسه رسیدن به اون بازم خدا خدا می کرد

روزگار به من آموخت با زندگی قهر نکنیم / چون دنیا منت کش کسی نیست

 

آن گاه که ...

ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه ی آرزوهایت حس می کنی!

به خاطر بیاور که...

زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است!!!

 

نکند موسم سفر باشد / ساربان خفته بی خبر باشد
بوی باران تازه می آید / نکند اشک چشم تر باشد