داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

تا حالا جمله ای شنیدین که دلتونو شکسته باشه؟


تا حالا شده کسی جمله ای بگه یا حرفی بزنه که باعث بشه دلتون بشکنه؟واسه من که زیاد پیش اومده تقریبا هرروز و گاهی روزی چند بار پیش میاد؟
شما چه جمله ای بوده که دلتونو شکسته یا ممکنه بشکنه؟
واقعا چرا ما مواظب حرفامون نیستیم 
من خودم چند بار با حرفام باعث ناراحتی دوستم شدم 
امیدوارم شما همچین کاری نکنید

کاش

کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد

هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست

با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت

کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

جملات کوتاه

آخرین بار که به عشق و شور زندگی نهفته در وجود خود اجازه دادید تا بیرون آید و کمی بازیگوشی کند کی بود؟ آخرین باری که از بازی با بچه هایتان به همان اندازه ی آنها لذت بردید ، کی بود؟ آخرین باری که از زنده بودن خود به هیجان آمدید کی بود؟ نگران نباشید دیگران درباره شما چه فکر می کنند. به این فکر نکنید که آن چه را دوست دارید انجام بدهید چقدر عملی ، مفید ، یا موثر است. مضحک باشید ، عاشق باشید ، با شور و حال زندگی کنید . خودتان باشید .

ادامه مطلب ...

شکرانه

در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم

در دلم ، دلتنگی ام را

در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را

در لبخندم ، غصه هایم را

دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد

ساده می خندد ، ساده می پوشد

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست

ساده می افتد

ساده می شکند ، ساده می میرد

 خدایا

آن گونه زنده ام بدار که

نشکند دلی از زنده بودنم!!

و آن گونه بمیرانم که

به وجد نیاید کسی از نبودنم!!

اسیر

وقتی آسمون تقاص غصشو از ما میگیره/حتی احساس منو تو.تو سکوت شب میمیره 

وقتی حتی یه ستاره تویه آسمون نداری/تو بگو با چه امیدی پا تو دل تنگی بذاری 

منو تو مثل ستاره زیر یک سقف اما دوریم/برای به هم رسیدن چشم براه یه عبوریم 

تو گرفتار سکوتی من اسیر بی کسی ها/مثل قطره های موجی وقتی آروم میشه دریا 

واسه ما حتی ستاره رنگ چشماتو نداره/سهم موناز عشقو احساس گل زرد انتظاره 

تو دلامون خونه کرده کسی مثل حس دیدار/ولی حرف رو لبامون همیشه خدانگهدار

اااااااای روزگار

 

باز دوباره دلم گرفته

                        از زمین و زمون

   از آدمای آهنی

از اونایی که ادای رفاقت کردن ولی رفیق نبودن

   بلکه

دوستانی بودن ....

و

مرا تنها گذاشتن

                   در این خیال تنهایی

 هیچکس نبود که کمکم کنه

هیچکس... وهیچکس.

خدایا کمکم کن

که برسم

به عشقم...........................

سلام

روزها از پس یکدیگر رهسپار خاطره ها می شوند می شوند

                    و  

  عشق کودکی روزهاست که به تنفر جوانی نقاب افکنده.

      من ماندم

                  و

                      خدایم

     و    عمر کوتاه ست

                 عشق یک بار است

              ولی

       در این زمان کوتاه همه

        و همه ی

          دنیا رو تجربه کردیم

                  تجربه هایی بس شگرف

                   چون اوو بود که با عشقش منو به دنیایی از تجربه وصل کرد

     و خدایم ۱۰۰ها هزار مرتبه شکر

                                که

                   او بود خدایم

 

ستاره

ستاره 

تو همونی که ستاره/تویه شب چه جایی داره 

تو شبای این دل من/تو همونی اون ستاره 

اگه بی خیالی داره/نازنین نگاهی داره 

اما اسم تورو بردن/واسه من یه یادگار 

باز دوباره دلم بردی ستاره/عاشقم کردی دوباره 

یه آدمی که یاد تورو داره/رنگ خوشبختی داره از اون میباره

مرد جوان و کشاورز

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...
اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

درویش

درویشی به دهی رسید. عدّه ای از بزرگان ده را دید که نشسته اند. پیش رفت و گفت: چیزی به من بدهید، وگرنه به خدا قسم با این ده همان کاری را می کنم که با ده قبلی کردم.
آنها ترسیدند و هر چه خواسته بود به او دادند. بعد از او پرسیدند: با ده قبلی چه کردی؟
گفت: از آنها چیزی خواستم، ندادند، آمدم اینجا، شما هم اگر چیزی نمی دادید به ده دیگری می رفتم

( مترلینگ )

ما خیال میکنیم که چیزی میدانیم در حالی که حقیقتا از هیچ راز بزرگی باخبر نیستیم . ولی این بی خبری نباید ما را دچار یاس و اندوه سازد . زیرا غنچه امید فقط در نهاد جاهلانی میشکفد که بدانند که نادانند.

m.s

مرا به کوچه احساس شاعرانه ببر
به شهر شعر و غزلهای عاشقانه ببر
ببر به فصل شکفتن به موسم رویش
به عمق لحظه روییدن جوانه ببر
شبی برای تماشای قصرهای بلور
به کهکشان پر از نور و بیکرانه ببر
طلوع کن سحری روشن از دریچه صبح
ز کنج پنجره خورشید را به خانه ببر
به فصل کوچ پرستو پرنده را دریاب
اسیر کنج قفس را به آشیانه ببر
بخوان برای چکاوک چکامه پرواز
برای چلچله ها یک سبد ترانه ببر
تو روح پاک بهاری همیشه جاری باش
بیا و از دل تنگم غم زمانه ببر

آفتاب

اگه آفتاب تو چشات خونه کنه                   میتونه خورشید و دیونه کنه  

میتونه آینه ی چشمای تو                        گل شب بو موهاشو شونه کنه 

میتونه آب بشه تو نگاه تو                        دل سنگ هر چی غصه و غم 

لحظه هام ارزونی چشمای تو                  از نگاهت هر چی بگم بازم کمه 

منو بارون تو و آفتاب شب و برف                توی راه زندگیم همسفریم 

نکنه اسیر تنهای بشی                          آسمونی ها رو از یاد ببری 

m.s 

هرگز

دستهایم برایت شعر مینویسد 

اما تو هرگز نخواهی خواند 

آتش عشق در چشمانم غوطه میزند 

ولی تو هرگز نخواهی دید 

نه تو هرگز مرا نخواهی فهمید  

و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت 

و باز تو درکم نخواهی کرد

هنوز

ای دل تنها  چیه چشم انتظاری                   باز یه لحظه یه دل آروم نداره 

مثل زمستون تو حسرت بهاری                    باز عشقت خیمه زد رو خونم 

باز یادت آتیش زد به آشیونم                       باز باید تنها بمونم 

بیا سکوت لبهام..هنوز حرمت خونه              پرنده ی دل من..هنوز بی آشیونست 

بیا پر از امید..هنوز این دل خسته                 هنوز به پای چشمات..پایه عشقت نشسته 

توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره         چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره 

واسه من...واسه من تنهایی درد                 درد هیشکس و نداشتن   

هر گل پژمرده ای رو                                  تو کویر سینه کاشتن 

دیگه باور کردنم را که باید تنها بمونم            تا دم لحظه ی آخر این شعر و تنهای بخونم