داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

یکی هست

یکی هست، تو قلبم، که هر شب واسه اون می نویسمو اون خوابه
نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من اینهمه بی تابه
یه کاغذ، یه خودکار، دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه، که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه
یه روز همین جا توی اتاقم یکدفعه گفت، داره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه می کردم درو که می بست، می دونستم که می میمرم
اون عزیزم بود، نمی تونستم جلوی راهشو بگیرم
می ترسم یه روزی برسه که اونو نبینم، بمیرم تنها
خدایا کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون می کنم اینجا
سکوته اتاقو داره میشکنه تیک تاک ساعته رو دیوار
دوباره نمی خواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار
نظرات 3 + ارسال نظر
bahar جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ http://rainysky.blogsky

salam mer30 az hozoret movafagh bashi doste aziz

✿kahrOoOoOoOba✿ یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://kahrobaaaa.blogsky.com/

مطلبی که گذاشتی خیلی دل نشین بود شاید واقعا از دل اومده بود


خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی

اکبر شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ

خیلی قشنگه و من مطمئنم که اینو از ته دل نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد