داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

داستان کوتاه و شعر

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی

تقویم

یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم,امروز هم گذشت,با مرور خاطرات دیروز,با غم نبودنت و سکوتی سنگین,و من شتابان در پی زمان بی هدف,فقط میروم,میروم,یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما,گرمی مهر تو میخواهند,غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند,میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی,صدای قدم هایت را میشنوم اما تو نیستی,فقط صدای مبهم,قول داده بودی برایم سیب بیاوری,سیب سرخ خورشید,سیب سرخ امید,یادت هست؟... 

رفتی و خورشید را هم با خود بردی,و من در این کوچه های تنگ و تاریک,سر گردانم و منتظر,برگی از زندگی ام را ورق میزنم,امروز به پایان دفترم نزدیکم.................

نظرات 2 + ارسال نظر
ms چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

کاش می فهمیدیم زندگی زیباست ولذت می بردیم
کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم
وکاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود
اگه می شد چی می شد!!!!!!

bahar پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ق.ظ

salam mer30

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد